فرشته های کوچک راه گم کرده

بچه ها فرشته های بالدار کوچکی از بهشت هستند که راهشان را گم کرده اند و در دنیای ما به دام افتاده اند. بی شک آنها بسیار پاک و معصوم هستند. مهر و وفا ، بخشش و روح الهی چیزهایی هستند که از بهشت با خود آورده اند. افسوس، هرچه رشد می کنند و جزیی از این دنیا می شوند، روح فرشته ای خود را از دست می دهند. این فرشته های کوچک بهشت را پشت سر می گذارند و کم کم نور معصومیت آنها کم فروغ می شود.

بچه ها سرچشمه ی شادی اند. آنها مانند خطوط یک شعر نشاط انگیز، موجب روشنایی دل و لطافت احساسات می شوند. بچه ها شادی ابدی و قسمتی از زیبایی های بهشت هستند.

اما چه اتفاقی می افتد، واقعا چه اتفاقی می افتد که با بزرگ شدن بچه ها همه این چیزهای زیبا به سادگی از نظر ناپدید می شوند؟

شاید اینکه به بچه یاد بدهیم خیلی جدی،هوشیار، منطقی و مهار شده رفتار کند اساسا اشتباه بزرگی است در حالیکه او هرچه بزرگتر می شود تبدیل به نوجوانی گیج و آشفته و در نهایت یک انسان بالغ دلتنگ  می شود. در واقع انسان های بالغ مجموعه ای از افکار و احساسات گیج، مهار و خفه شده همراه با تصلب ذهنی هستند. مثلا به جای اینکه کار بخشی از زندگی انسان شود متاسفانه اغلب این انسان ها هستند که بخشی از کار می شوند. ما همیشه نصیحت شده ایم که بچه گانه رفتار نکنیم و پذیرفته ایم که باید یک فرد بالغ جدی باشیم. یاد گرفته ایم که باید در مورد کارمان جدی باشیم، اما هیچ وقت به ما نگفته اند که باید از کارمان لذت ببریم. همیشه انتظار موفقیت را می کشیم اما به ندرت یاد گرفته ایم که علاوه بر موفقیت گاهی انتظار شکست خوردن هم داشته باشیم.

این اشتباه دنیای امروزی است. ما همه بچگی مان را برای همیشه کنار گذاشته ایم و حتی به خود زحمت نمی دهیم که نگاهی پشت سرمان بیاندازیم. مثل اینکه بچگی چیزی است که باید از آن دوری کرد و به فراموشی سپرد. جای تعجب نیست که بیشتر ما حس می کنیم بازگشت به روزهای شاد کودکی رویایی دست نیافتنی است و با این احساس چشمان مان نمناک می گردد. چرا نمی توانیم بچگی مان را در جیب هایمان گذاشته و هر از گاهی آن را بیرون بیاوریم؟ به خصوص روزهایی که حال خرابی داریم و از پای در آمده ایم!؟  چرا نمی توانیم کودک درونمان را در ذهن و قلب مان بیدار نگه داریم؟ چرا کودک درونمان را خاموش می کنیم و بعد رنج می بریم چون نمی توانیم جوشش شادی را در درونمان  حس کنیم؟ اگر بچگی شروع یک انسان شدن است پس اجازه بدهید این بچه به زندگی خود در درون ما ادامه دهد. اگر قلب ما چندین سال پیش با دیدن رنگین کمان در آسمان به تپش می افتاد حالا هم می تواند با دیدن همان رنگین کمان در همان آسمان به تپش بیافتد.

بیایید به ما بپیوندید. بیایید مثل یک کودک در افکار و احساسات مان ساده و بی آلایش باشیم این تنها راهی است که می توانیم انسان کاملی باشیم- مثل یک مرد کار کنیم اما مثل یک کودک شادی و نشاط زندگی را پیدا کنیم. مثل یک مرد مشکلات را به دام بیاندازیم اما مثل یک کودک جوشش شادی را در درونمان احساس کنیم . مثل یک مرد چشمانی مه گرفته داشته باشیم اما مثل یک کودک چشمان مان به سادگی گریان شود. مثل یک مرد آروزمند اما مثل یک کودک امیدوار؛ مثل یک مرد دلواپس اما مثل یک کودک بامحبت؛ این تنها راهی است که می توانیم در این زندگی به ظاهر زیبایی که در این دنیا داریم به یک نظر کوتاه  بهشت را ببینیم.

 برگرفته از سایت : www.affordablepapers.com

ترجمه : شیرین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.